نماز که تمام شد همه رفتند؛ اما من و چند نفر ديگر در مسجد مانديم. آسمان هنوز شيري رنگ بود. پيغمبر به ما رو کرد و فرمود: « ديشب خواب بسيار عجيبي ديدم.»
مي دانستيم خواب هاي پيامبر(ص) همه راست است. گفتيم: « به ما بگوييد چه خوابي ديده ايد؟ »
پيامبر فرمود:
* مردي را ديدم که عزرائيل به سراغش آمده بود. مي خواست روحش را بگيرد. خوبي هايي که به پدر و مادرش کرده بود، آمدند جلو عزرائيل ايستادند[و مرگش را به عقب انداختند].
*مردي را ديدم که در قبرش خوابيده بود. فرشتگان مي خواستند او را عذاب کنند، يکدفعه وضويش آمد و او را نجات داد.
*مردي را ديدم که مي خواستند او را شکنجه کنند، نمازش آمد و او را نجات داد.
*مردي را ديدم که از تشنگي له له ميزد. هر جا مي رفت به او آب نمي دادند روزه ي ماه رمضان آمد(چشمه اي جوشيد) و او را سيراب کرد.
*مردي را ديدم که با مردم سخن مي گفت؛ اما کسي جوابش را نمي داد. يکدفعه صله ي رحم [ارتباط با اقوام و خويشان] آمد و به مومنان گفت:«با او حرف بزنيد. او به اقوام و خويشانش سر مي زد.» آنها با او دست دادند و سخن گفتند. او هم، همراه آنان (به بهشت) رفت.
*مردي را ديدم که آتش به سوي او مي آمد، او با دست هايش آتش را دور مي کرد. يکدفعه صدقه هايي که داده بود، آمدند بر سرش سايه انداختند و پوششي بين او و آتش کشيدند[و او به بهشت رفت]
*مردي را ديدم به بهشت رسيده بود؛ اما از هر در که مي خواست وارد شود به رويش بسته مي شد. يکدفعه ذکرهاي «لااله الا الله» که گفته بود آمدند و درهاي بهشت را به رويش گشودند و او وارد بهشت شد.
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1